پنجشنبه ۰۴ اردیبهشت ۹۹ | ۲۲:۲۴ ۷۵ بازديد
اين دوكودك كه جدا گشته زپيكر سرشان
مي برد دل زهمه ، حسن خدا منظرشان
سرشان گشته جدا ازتن وپيداست هنوز
جاي گل بوسه ي مسلم به رخ انورشان
داغ بابا به جگر گوشه ي زندان يك سال
خون دل ريخته پيوسته زچشم ترشان
باور شمع هم اين قصه ي جان سوز نبود
كاين دوپروانه غريبانه بسوزد پرشان
غصه هايي كه پس از كشتن مسلم خوردند
چشمه ي خون شد و فواره زد از حنجرشان
بوده بر صورتشان گردو غبار زندان
شسته گرديده زخوناب پيكرشان
خبر كشتنشان را به مدينه نبريد
به خدا منتظر هردو بود مادرشان
با سجودي كه به هنگام شهادت كردند
زنده گرديد نماز از دم جان پرورشان
زلف پيچيده وچشم ترشان مي گويد
كه غريبانه جدا گشته زپيكر سرشان
گنه اين دو چه بود است؟ كه هرشب چون شمع
آب گرديده به زندان بدن لاغرشان